گاه، نوشت...



7

کاش این روزا زود تموم بشه. کاش بشه فراموش کرد.

فقط دلم میخواد بدونم اون چه حالیه؟؟

راحت تونسته فراموشم کنه یا نه؟؟

ولی فکر کنم اون راحت تر از من با این قضیه کنار بیاد. 

اون حداقل تنها نیست. اما من چی؟!. (بغض)



امروز جشن گرفته بودیم بدون مامان، بابا. ولی زیاد خوش نگذشت بهم.


کاش یکی بود باهاش حرف میزدم.


3

میدونم این تصمیمی که گرفتم خیلی ، خیلی خیلی (نمی‌دونم چی بگم) .
تصمیم یک دفعه ای نبود هزار بار این تصمیم رو گرفته بودم. ولی اینبار عملی کردم خودش هم یک هویی عمل کردم.
یک جوری عمل کردم که اگه از تصمیمم هم بخوام منصرف بشم نمیشه. 
خودم می‌دونم بازی بدی رو شروع کردم ولی خودم و اینطوری دلداری میدم که این بازی باید یه روزی شروع میشد چه بهتر که زود تر شروع شد.
.
.
.

دلم یک عالمه گریه میخواهد.

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها